مغزما اکسید گشت و سوختیم

بس که فیزیک وشیمی اموختیم

هی اسیدوبازدعوامی کنند

خاک عالم برسرما می کنند

درس چون درمغزداغم می رود

می شود فرا رو فوری می پرد

بارسنگین فیزیک لج کرده است

اهرم ذهن مراکج کرده است

این مسائل که فیزیک برهم زده

مرکز ثقل مرا برهم زده

روزو شب معلوم و مجهول می کنم

ذهن خود اینگونه مشغول می کنم

جبرو مجهولات ان درد است درد

چهره ام ازدست جبرزرداست زرد

من دگرازدست سینوس خسته ام

همجنان که از کسینوس خسته ام

گه گله ازدست تانزانت می کنم

گه شکایت از کتانژانت میکنم

( لعنت به برادران سینوس

تانژانت و کتانژانت و کسینوس )

x وy گم کرده ام من سالها

وای برحال چو من بی حالها

از زبان خارجه آشفته ام

در سر زنگ زبان من خفته ام

جمله ی معلوم چرا مجهول شود

مصدر بیچاره هی معلوم شود

گر بخوانی بیست بار این زیست را

باز هم هرگز نبینی بیست را

یا درون ساقه یا در ریشه ام

عاقبت هم تیشه زد بر ریشه ام

از زمانی که عربی خوانده ام

لا به لا لای ریشه یفعل مانده ام

قلبم از جغرافیا غمگین شده

بس که کوه داره عجب سنگین شده

تا مدیر ما زند زنگ خلاص

با شتاب نور گریزیم از کلاس

الغرض ای دوستان من خسته ام در کلاس چون مرغکی پر بسته ام